تیتان و میتان

امروز وارد هفته 33 میشیم هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا بالاخره هفته شماری ما هم داره رو به پایان میره.البته نه اینکه فکر کنید از بودنتون خسته شدم اصلا اینطور نیست فینگیلیای مامان فقط دوست دارم زودتر ببینمتون هرچند خیلی دلم واسه لگد زدنا و شب نخوابی ها تنگ میشه دیروز با بابایی رفتیم چکاپ این هفته رو هم انجام بدیم بیشتر از همه دلم می خواست وزنتون رو بدونم واسه همین از دکتر خواستم برام سونو بنویسه طبق مطالبی که رو سایت های مختلف خونده بودم وزن نی نی در این سن حدود 1800 گرمه طبق تخمین های خودم خیلی امید نداشتم وزنتون چنگی به دل بزنه . با ترس و لرز از دکتر وزنتون رو پرسیدم وقتی شنیدم که گفت دخملی حدود 2 کیلو و پسملی 2 کی...

امروز وارد هفته 33 میشیم هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا بالاخره هفته شماری ما هم داره رو به پایان میره.البته نه اینکه فکر کنید از بودنتون خسته شدم اصلا اینطور نیست فینگیلیای مامان فقط دوست دارم زودتر ببینمتون هرچند خیلی دلم واسه لگد زدنا و شب نخوابی ها تنگ میشه دیروز با بابایی رفتیم چکاپ این هفته رو هم انجام بدیم بیشتر از همه دلم می خواست وزنتون رو بدونم واسه همین از دکتر خواستم برام سونو بنویسه طبق مطالبی که رو سایت های مختلف خونده بودم وزن نی نی در این سن حدود 1800 گرمه طبق تخمین های خودم خیلی امید نداشتم وزنتون چنگی به دل بزنه . با ترس و لرز از دکتر وزنتون رو پرسیدم وقتی شنیدم که گفت دخملی حدود 2 کیلو و پسملی 2 کیلو ...

سلام جوجه ها, میدونم حالتون خوبه چون دخملی امروز حسابی شیطون شده و پسملی هم میخواد از خواهرش جا نمونه حسابی منو لگدبارون کردین. میخوام از روزی که من و بابافهمیدیم شما دو قلو هستید بگم . یه روز تابستونی بود که با بابایی رفتیم سونوگرافی بگذریم که چقدر شلوغ بود و هر دقیقه با نزدیک شدن به نوبتمون به استرس من هم اضافه می شد , اما همش سعی می کردم که به خودم مسلط باشم, استرسم از این بود که آیا بچه سالم هست یا نه؟ قلب داره یانه؟ اصلا الان هستش ؟؟؟؟ و هزاران سوال دیگه که داشت کلافم می کرد تا اینکه بالاخره نوبت به ما رسید و با بابایی رفتیم داخل....... دکتر شروع به چکاپ کرد و گفت خوب بذار ببینیم نی نی تشکیل شده ؟کامل هست یا نه؟ ازش پرسیدم دکتر سا...

سلام جوجه ها, میدونم حالتون خوبه چون دخملی امروز حسابی شیطون شده و پسملی هم میخواد از خواهرش جا نمونه حسابی منو لگدبارون کردین. میخوام از روزی که من و بابافهمیدیم شما دو قلو هستید بگم . یه روز تابستونی بود که با بابایی رفتیم سونوگرافی بگذریم که چقدر شلوغ بود و هر دقیقه با نزدیک شدن به نوبتمون به استرس من هم اضافه می شد , اما همش سعی می کردم که به خودم مسلط باشم, استرسم از این بود که آیا بچه سالم هست یا نه؟ قلب داره یانه؟ اصلا الان هستش ؟؟؟؟ و هزاران سوال دیگه که داشت کلافم می کرد تا اینکه بالاخره نوبت به ما رسید و با بابایی رفتیم داخل....... دکتر شروع به چکاپ کرد و گفت خوب بذار ببینیم نی نی تشکیل شده ؟کامل هست یا نه؟ ازش پرسیدم دکتر ساک ...